سهراب سپهری(طنز)
 
درباره وبلاگ


سلام دوست عزیز.به وبلاگ من خوش اومدی.امیدوارم از مطالب این وبلاگ راضی باشی.لطفا در جهت هر بهتر ارائه دادن مطالب در نظرسنجی شرکت کن.


ورود اعضا:

نام :
وب :
پیام :
2+2=:
(Refresh)

خبرنامه وب سایت:





آمار وب سایت:  

بازدید امروز : 28
بازدید دیروز : 0
بازدید هفته : 28
بازدید ماه : 240
بازدید کل : 172322
تعداد مطالب : 201
تعداد نظرات : 13
تعداد آنلاین : 1

Alternative content




JerJis
آسمون واسم ببــ ـار،واسم ببار، بی کسی انگـــ ــار تمومــــــــــــــی نداره

 

 

هر كجا هستم، باشم به درك!

من كه باید بروم!

پنجره، فكر، هوا، عشق، زمین، مال خودت!

من نمی دانم نان خشكی چه كم از مجری سیما دارد!

تیپ را باید زد!

جور دیگر اما…

كار را باید جست.

كار باید خود پول. كار باید كم و راحت باشد!

فك و فامیل كه هیچ…

با همه مردم شهر پی كار باید رفت!

بهترین چیز اتاقی است كه از دسته چك و پول پر است!

پول را زیر پل و مركز شهر باید جست! سید خندان یه نفر! سوئیچم كو!



 

 

سال ها دل غرق آتش بود و خاکستر نداشت

بازکردم این صدف را بارها گوهر نداشت

از تهیدستی قناعت پیشه کردم سال ها

زندگی جز شرمساری مایه ای دیگر نداشت

هرکجا رفتم به استقبالم آمد بی کسی

عشق در سودای خود چیزی از این بهتر نداشت

بارها گفتی ولی از ابتدای عاشقی

قصه سرگشتگی‌هایت مگر آخر نداشت

سالها بر دوش حسرتها کشیدم بار عشق

هیچ دستی این امانت را ز دوشم برنداشت

کاش می آمد و می دیدم که از خود رفته ام

آنکه عاشق بودنم را یک نفس باور نداشت

آسمان یک پرده از تقدیر را اجرا نکرد

گویی از روز ازل این صحنه بازیگر نداشت

ناله ما تا به اوج کبریا پرواز کرد

گرچه این مرغ قفس پرورده بال و پر نداشت . . .



 مگر رسم به كلامی:

رهاتر از آتش،

رساتر از فریاد،

فراتر از تاثیر،

 

كه چون به كوه بخوانی، ز هفت پرده سنگ،

گذر كند چون تیر!

وگر به دل بنشانی، نپرسی از پولاد،

نترسی از شمشیر؛

            كتاب‌های جهان را ورق ورق گشتم!

 

به برگ برگ درختان، به سطر سطر چمن،

نشانه‌ها گفتم.

ز مهر پرسیدم.

به ماه نالیدم.

 



ادامه مطلب ...


شنبه 10 دی 1390برچسب:شعر*,*شعر جدید*,*شعر نو*,*شعر عاشقانه,*شعر قشنگ, :: 9:12 ::  نويسنده : Mosaieb

 

 
گوینـــد کســـان بهشت بـا حــــــــــور خــوش است مــن می گویـــــــــم کــه آب انگــــــور خــوش است

ایـــن نقـــــــد بگیــــــر و دست از آن نسیـــه بـــــدار کـــــــآواز دهـــــــــل شنیــــــدن از دور خــوش است

این می چه حرامیست که عالم همه زان میجوشد یــــک دستــــه بـه نــــــابــــودی نــــامش کوشنــــد
... ...
آنـــــان کـه بـــــر عاشقــــــان حــــــرامـش کردنــــــد خــــود خلــــــوت از آن پیـالـــــه هـــا مـی نوشنــــد

آن عاشق دیوانه کـه این خمار مستـــی را سـاخت معشــــوق و شـــراب و مــــی پرستـــی را سـاخت

بـــی شـــک قـــــدحــی شــــراب نوشیـــــد و از آن سـر مـست شــد ایــن جهــان هستــی را سـاخت


شنبه 10 دی 1390برچسب:شعر*,*شعر جدید*,*شعر نو*,*شعر عاشقانه,*شعر قشنگ, :: 9:10 ::  نويسنده : Mosaieb

 دل من تنها بود 
دل من هرزه نبود
دل من عادت داشت
که بماند یکجا
به کجا؟
معلوم است به در خانه تو
دل من عادت داشت 
که بماند انجا
پشت یک پرده تور
که تو هرروز ان را
به کناری بزنی
دل من ساکن دیوارودری
که تو هرروز ازان میگذری
دل من ساکن دستان بود
دل من گوشه یک باغچه بود
که تو هرروز به ان مینگری
دل من را دیدی؟ 
دل من ساکن کفشهای تو بوددل من تنها بود 
دل من هرزه نبود
دل من عادت داشت
که بماند یکجا
به کجا؟
معلوم است به در خانه تو
دل من عادت داشت 
که بماند انجا
پشت یک پرده تور
که تو هرروز ان را
به کناری بزنی
دل من ساکن دیوارودری
که تو هرروز ازان میگذری
دل من ساکن دستان بود
دل من گوشه یک باغچه بود
که تو هرروز به ان مینگری
دل من را دیدی؟ 

دل من ساکن کفشهای تو بود



صفحه قبل 1 2 3 4 5 ... 21 صفحه بعد

 
 
نویسندگان
پیوندها
آخرین مطالب