خنده ام میگیرد
وقتی پس از مدت ها بی خبری
بی آنکه سراغی از این دل آواره بگیری
میگویی : دلم برایت تنگ است ...
یا مرا به بازی گرفته ای
...یا معنی واژه هایت را خوب نمیدانی
دلتنگی ارزانی خودت....

 در جلسه امتحان عشق
من مانده ام و یك برگ سفید!
یك دنیا حرف ناگفتنی 
و یك بغل تنهایی و دلتنگی........
درد دل من در این كاغذ كوچك جا نمی شود!
در این سكوت بغض آلود 
قطره كوچكی هوس سرسره بازی می كند!
و برگه سفیدم
عاشقانه قطره را به آغوش می كشد!
عشق تو نوشتنی نیست نازنین .........
در برگه ام كنار آن قطره 

یك قلب كوچك می كشم!  ღ  

 قطار می رود
تو می روی
تمام ایستگاه می رود
و من چقدر ساده ام
که سال های سال
در انتظار تو
کنار این قطار رفته ایستاده ام
و همچنان
به نرده های ایستگاه رفته
تکیه داده ام!...

 اگر از من خبر بگیری، خوب است

نگیری اما، دلگیر نمی شوم ...

بیایی ببینمت حرف ندارد

نیایی اما، می گذرد ...

بپرسی... بخواهی... بنویسی... ببینی... بمانی... بشنوی... باشی... همیشه باشی... نزدیک باشی... برای من باشی... خوب می شود، بهشت می شود،

نباشی اما ... نخواهی اما ...

.

جهنم نمی شود

فقط ساعت ها گاهی دیوانه ام می کنند ... شاید بیشتر از گاهی!